هانیه وهابی - «انگشت مجسمه»، اثر فرهاد حسنزاده، داستانی جذاب برای نوجوانان است. شخصیت اصلی داستان حاضر، پسری به نام جمیل است که ضد حکومت پهلوی فعالیت و مبارزه میکند.
پدر او در سال 1342 به شهادت رسیده است. در یکی از شبهای حکومت نظامی، جمیل برای نخستینبار با دایی خود آشنا میشود و پس از جستوجوهایش درمییابد او در دستگیری و شهادت پدرش نقش داشته است. به همین سبب، دنبال فرصتی برای انتقام میگردد و اتفاقات بعد از آن در همین راستا پیش میآید.
گذشته برای جمیل تاریک و مبهم است، اما کشف حقیقت نیز وجودش را روشن نمیکند. مردی غریبه به خانه آمده است که مادرش او را داییاشرف معرفی میکند.
همهچیز از حضور همین غریبهی آشنا آغاز میشود که روزگاری سرهنگ سازمان امنیتی رژیم شاه بوده و جمیل، خیلی زود از پس تردیدها، نفرتها و جستوجوهایش در مییابد که او قاتل پدرش بوده است.
«دایی اشرف مثل پلنگ خیز برداشت که او را بزند. جمیل سرش را کنار کشید و عینکش افتاد روی زمین. دست سنگین دایی از کنارش رد شد و صفیر کشید. اگر میخورد، یک طرف صورتش ناقص میشد، اما نخورد.
مادر دوید. جمیل بلند شد و خود را عقب کشید، غافل از بخاری نفتی که پشت سرش بود، خانمان برانداز. اما مادر بخاری را گرفت و نگذاشت بیفتد...»